سید قطب محصول زمانی است که آن زمان، دردهای ویژه و کمبودهای مخصوص به خودش را داشته است. جغرافیای شکلگیری شخصیت سید قطب، یک جغرافیای خاص است. در رشته تاریخ گفته میشود که تاریخ را نباید برای تحمیق گذشتگان مطالعه کرد، بلکه برای استخراج نتایج اندیشهها و افکار و عبرت گرفتن بیشتر باید مورد بررسی قرار داد. همچنین فرد را نباید با ارزشهای امروزی و ارزشهای مراحل بعدی مورد قضاوت قرار داد. حق این است که با یک نگرش واحدگرایانه درباره اشخاص و مکاتب و اندیشههای آنها قضاوت شود. در مورد سید قطب هم به همین ترتیب است. میدانید حکومت عثمانی که به مدت بیش از ۶۰۰ سال بر جوامع اسلام حاکمیت مطلق داشته، به نوعی، یک چارچوبی برای وحدت ظاهری و سیاسی جهان اسلام بود. با سقوط خلافت عثمانی یک حالت بحرانی برای مسلمانان به وجود آمد. شکلگیری جنبشهای خلافت در هند و دیگر نواحی جهان اسلام یک نوع روحیه بحرانزدگی را در میان مسلمانان به وجود آورد. از آن جریان، طیفی هم شکل گرفت که علی عبدالرزاق آن را رهبری میکرد و ایشان به لحاظ نظری کتابی به نام «الاسلام و اصول الحکم» دارد که آن کتابش این امر را نفی میکرد که دین به دنیا کاری داشته باشد. وی ناف خلافت را از دین اسلام برید و گفت که خلافت و بحث سیاست ربطی به دین اسلام ندارد، پیامبر اکرم (ص) یک مربی بوده تا اینکه یک حاکم بوده باشد.
با این دو ضربه یکی سیاسی و یکی فکری، کسانی که دغدغه دین داشتند و البته تعدادشان هم کم بود، سنت گرایانی بودند که در واقع ذخیره این را نداشتند که برای جامعه جدید فکری داشته باشند و بیشتر صاحب یک فقه روخوانیشده و نسخهبرداری شده از جامعه قدیم بودند و برای الزامات روزگار جدید و نیازهای جدید چیزی برای عرضه نداشتند. کسی مثل سید قطب که در این بستر رشد میکند اساس اندیشهاش این است که از اینکه دین به اجتماع کار دارد دفاع کند. سید معتقد است قبول دین فقط وظیفهای به نام نماز و روزه و ادای یک سری مناسک و شعائر ایجاب نمیکند، قبول دین مستلزم یک تغییر بنیادین در مناسبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است. این فکر در واقع هستهی اصلی اندیشه اخوان و اندیشه سید قطب را تشکیل میدهد. دینداری در فرهنگ مسلمانان غالباً بخشی از جریان جامعهپذیری افراد بود، جامعه یک سری رسم و رسومات دارد که بخشی از آن دینی است، افراد به خاطر زندگی کردن در اینجامعه نیازمند به قبول یا تظاهر به این هویت و اجتماعی هستند که در آن زندگی میکنند. دینداری در همین حد بود.
سید قطب یکی از کسانی است که به قول دکتر صلاح خالدی، قرآنپژوه اردنی در دو رویکرد در مقطع خود برجسته است، اول بحثی تحت عنوان التصویر الفنی فی القرآن «آفرینش هنری در قرآن» که یک بحث بلاغی و زیباشناختی است و دوم بحث رویکرد انقلابی به اسلام است، یعنی بیان اینکه اسلام و آموزههای اسلام پتانسیل لازم برای مبارزه سیاسی، برای نفی استبداد و برای برقرای حکومت عادلانه را دارد. سید قطب با پروراندن این دو رویکرد، در تغذیه و ترویج دین و درآمیختن آن با یک قلم ادبی به نوعی مبدع این دو رویکرد در جهان اسلام محسوب میشود.
یکی از مهمترین کارهایی که سید در این زمینه انجام داده بازخوانی شعار لا اله الا الله به عنوان یک شعار رهاییبخش و سیاسی است. میدانید که از اواخر قرن دوم و شروع قرن سوم با ورود فلسفه یونانی و تلقی از خدا به عنوان علت العلل و واجب الوجود، باور توحیدی، آن نیروی رهاننده و تحولآفرین خودش را از دست داد. مسلمانان فکر میکردند که لا اله الا الله یعنی لا خالق الا الله، اله را به معنای خالق معنا میکردند. کسی مثل امام فخر رازی در کتاب «الاربعین فی اصول الدین» آورده است که اله به معنای «القادر علی الصنع» یعنی خالق و سازنده است. باورش این بود که دنیا خالقی جز الله ندارد و با این رویکرد و پذیرش خالقیت الله مسلمانیش کامل بود. در جهان جدید و پس از شکلگیری گفتمان ماتریالیستی این اندیشه تجدید شد. یعنی جریانی شکل گرفت و اعلام کرد جهان خالق و خدایی ندارد. یک سری از مسلمانان از طریق برهان نظم و از طریق بطلان دور و تسلسل آمدند و استدلال کردند که نهایتاً سلسله و زنجیره علل یک جا باید به کسی برسد که وجود مال اوست و به قول مولوی اینها به زور منطق اقرار به خالق کردند، در حالیکه میدانیم که از نظر قرآن، شیطان که به قول مولانا خواجه اهل فراق و سردسته کفر و شرک است به صراحت به خالقیت الله قائل بود و میگفت «خلقتنی من نار» تو من را از آتش خلق کردهای، حتی مشرکانی که پیامبر (ص) برای اصلاح اندیشه آنها و برای پاکسازی فرهنگ مردم به کمک لا اله الا الله آمده بود، آنها به صراحت قرآن، قائل بودند که جهان خالقی دارد. ولی ما تحت تاثیر آن اندیشه قدیمی که در کلام اسلامی متجلی شد و تحت تاثیر بیخدایی ماتریالیسم و مارکسیسم فکر کردیم که هرکس قائل باشد که جهان خدایی و خالقی دارد، مسلمان است و اله را به خالق و آفریدگار معنا کردیم. در حالیکه سید معنای اله را باز کرد و روح تازهای در این معنی دمید.
سید بیان کرد چیزی که انسانها را مسلمان میکند لاإله إلا الله است. اله یعنی کسیکه به اصطلاح خود سید و گفتمان وی، حاکمیت دارد و سخنش در تعیین حلال و حرام رواست. لا اله الا الله بدین معنیست که کسی جز الله حق تعیین حلال و حرام را ندارد و به زبان جامعهشناسی، واگذاشتن انحصاری سبک زندگی به الله است. اوست که انسان را مسلمان میکند. در غیر این صورت اگر ما اله را به معنای خالق تفسیر کنیم، وقتی قرآن می-فرماید: «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَـهَهُ هَوَاهُ» [جاثیه: ۲۳]؛ «پس آیا دیدى کسى را که هوس خویش را معبود خود قرار داده» معنای آیه درست به نظر نمیرسد، در طول تاریخ بشر، هیچ کس هوای نفس را خالق خودش نمیدانسته است. در نتیجه سید بر روی این مطلب تاکید میکند که ما باید تعیین سبک زندگی و تعیین حلال و حرام زندگیمان را به صورت انحصاری به خالق واگذار کنیم. هرآنچه که او حلال تعیین کرده و هرآنچه که او حرام تعیین کرده، ما آن را مبنای زندگی خود قرار بدهیم. این امتیاز را که به آن الوهیت میگویند در نظر سید قطب بدین معنیست که شما نباید حلال و حرام و سبک زندگی خود را از خود، از لیبرالیسم و از اخلاق مدرن بگیرید که تحت عناوین سانتیمانتالیسم اخلاقی یا آنچه که خوشایند نفس است، شما مجاز باشید به شرط احترام به آزادی دیگران به عنوان مکتب زندگی آن را اعمال کنید. سید روی این مطلب خط بطلان میکشد و میگوید این مکاتب در تعیین زندگی بشر اگر مبنا قرار بگیرند نقض لا اله الا الله است.
وقتی از رستم فرخزاد، رئیس ستاد فرماندهی ارتش ساسانی از صحابه رسولالله (ص) سوال میکند که مأموریت شما چیست؟ در جواب میگویند: «نحن قوم ابتعثنا الله لنخرج العباد من عبادة العباد الی عبادة الله»، ما قومی هستیم که مأموریت داریم تا بندگان را از بندگی بندگان نجات بدهیم و آنها را به سمت بندگی انحصاری خالق ببریم. یعنی قبول کردن لا اله الا الله مستلزم تغییر در مناسبات سیاسی است. شما اگر معتقد به لا اله الا الله باشید در زندگیتان نمیتوانید هر سبک زندگی را داشته باشید و نمیتوانید از هر حاکمی اطاعت کنید، از حاکمی باید اطاعت کنید که آن حاکم در چارچوب قرآن و سنت و براساس ارزشهای الهی حکومت کند و به عنوان نماینده امت اسلامی اجرای قوانین اسلامی را در جامعه پیگیری کند و به جامعه ابلاغ کند. در غیر این صورت اطاعت از حاکمانی که در غیر چارچوب قرآن و سنت حرکت میکنند، اگر با رضایت قلبی باشد خروج از دین و کفر است و اگر بدون رضایت قلبی باشد یک معصیت است که در هر دو حالت با لا اله الا الله ناسازگار است.
سید قطب در مقدمهی سوره انعام گفته است: عربها با توجه به اینکه با پیامبر (ص) هم زبان بودند، «کانوا یعلمون ان لا اله الا الله ثورة علی السلطان الارضی»، اینها دریافتند که شعار لا اله الا الله انقلاب و شورشی علیه قدرتهای زمینی است که این قدرتهای زمینی «تحکم بالشریعة من عندها لم یأذن به الله» براساس ارزشها و قوانین و احکامی حکومت میکند که مورد پسند خدای متعال نیست، یعنی در واقع ایشان لا اله الا الله را به عنوان یک برنامه شورش سیاسی علیه حاکمانی که قوانین قرآن و سنت را اجرا نمیکنند تفسیر میکند.
به واسطهی سختجانی فرهنگ استبدادی و دیرپایی آن در جهان اسلام، ارزشهای سیاسی که در میان جامعه اسلام وجود داشت خیلی زود رنگ باخت. ما در تاریخ اسلام شاهد گروهی به نام مرجئه هستیم، اینها به لحاظ سیاسی معتقد بودند که حاکم را ولو اینکه ظالم هم هست باید اطاعت کنیم و این اندیشه به صورت فرهنگ جوامع درآمده بود. اینکه مکانیزم تغییر قدرت مسالمتآمیز در جوامع قدیم وجود نداشت و شورش در برابر حاکمان ظالم ضرر بیشتری به جامعه وارد میکرد، در نتیجه به صورت ذهنی و آرام آرام آن چیزی که در میان جامعه اسلامی رواج پیدا کرد و رویکرد مسلط شده بود سازش با یک حکومت ظالم بود، سازش با کسانی بود که خلاف ارزشهای اسلامی حکم میکنند. سید قطب این رویه را تغییر داد، وجود ظلم سیاسی در جامعه را در تقابل با هسته عقیده اسلامی عنوان کرد و گفت هرکسی که نسبت به حاکمان غیر اسلامی و حاکمان ظالم سکوت کند، عقیده و باور لا اله الا الله او آسیب دیده است و این میراث گرانبهایی است که از این مرد پرشور مانده است.
در عین حال من تأیید میکنم که سید قطب مرد دوران انقلاب است، مرد دوران تخریب و مرد دوران تحولآفرینی است و مقطع انقلاب کسانی را میخواهد که توفنده باشند. انقلاب اسلامی ایران نیز بدین گونه بود، کسانی مثل مهندس بازرگان با اون آرامشی که وجود داشت تحمل نمیشوند، معنایش این است که در مقاطع انقلابی آن چیزی که مقبول است شور انقلابی است تا عقلانیتی که به فکر بازسازی باشد. ولی در عین حال ارزش سید قطب به عنوان کسیکه این اندیشه و هسته فرهنگ ایجاد یک حکومت عادلانه و یک حکومت مورد تایید قرآن را در میان جامعه ایجاد کرده، ارزشی است که همچنان خواهد ماند.
افکار و اندیشههای متفکران در سیر تکامل تاریخی خودشان معمولا با یک سری پیامدهای نامطلوب هم همراه میشوند، این البته منحصر به سید قطب نیست، نباید اندیشه سید قطب را در سیما و در عملکرد کسانی که قطعاً اگر سید قطب زنده بود مخالف آنها میبود، دید. سید قطب در تغییر جامعهای که حاکم اسلامی دارد به صراحت در آن رسالهی «لماذا أعدمونی» بیان میکند که اولویت برای تغییر فرهنگ وسیع در جامعه، یک کار تربیتی است و باید بعد از پرورش افرادی که بتوانند حاکمان شایستهای برای آموزههای اسلامی باشند، قیام، تغییر سیاسی و یا ساختارشکنی در میان جامعه صورت بگیرد. وی میخواست تأسی به پیامبر (ص) بکند، وقتی گفتند اگر ریاست بخواهید ما به شما ریاست میدهیم، سید توضیح میدهد و میگوید پیامبر (ص) میتوانست ریاست را قبول بکند و بعدها از طریق حکومت، اندیشه توحیدی را در میان جامعه پیاده کند، ولی ایشان قصدشان این نبود که قبل از تغییر فرهنگی، حکومت سیاسی ایجاد کند و نتیجتاً بعدها نیروی کافی برای حمل ارزشهای والای اسلامی در صحنه عمل نداشته باشد و باعث بشود که در میان جامعه دینزدگی به وجود بیاید. این اندیشهای بود که در نظر سید قطب وجود دارد.
به صورت خلاصه در نگاه سید قطب، لا اله الا الله به معنای انقلابی است علیه حکام ظالم و علیه حکامی که مطابق ارزشهای الهی حکم نمیکنند و تجدید معنای این اندیشه در جامعه اسلامی خدمت بزرگی است که نویدبخش سراسری شدن حکمرانی عادلانه و مبتنی بر ارزشهای اخلاقی و دینی است.
*همایش «بازخوانی و بررسی آراء و دیدگاههای سید قطب» تالار علامه امینی، کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، دوشنبه ۲۷ بهمن ماه ۱۳۹۳
نظرات
...
29 بهمن 1393 - 07:05خیلی عالی و شجاعانه و البته صادقانه
بدوننام
29 بهمن 1393 - 07:13شادروان سید قطب علاوه بر اینکه در علوم متداول اسلامی انسانی استاد به تمام معنا و در عصر خود تقریبا بی نظیر بودند دارای دو عنصر صداقت و شجاعت بی مانندی بودند که از ایمان قوی ایشان ناشی میشد در ضمن در مباحث مطروحه در خصوص جنبه ادبی کارهای سید بحث نشده است بی اغراق باید گفت که آثار ادبی ماندگار این بزرگوارکه همانند علامه اقبال عمدتا درخدمت اندیشه ی دینی بود شایسته ی دریافت جایزه ی نوبل ادبیات می باشند